همه برای بارش باران دعا کردند
نمیدانستند دل خداوند با کودکیست که چکمه هایش سوراخ است...!!!
Verliebt ist,wenn man trotzdem weint
Das kommt bestimmt vom glücklich sein
Ich geb'mich ganz in deine Hand
Das Herz ist stärker als Verstand
Je t'aime mon amour
Ich küsse Dir die Augen zu
Alles was ich jetzt brauch,bist immer nur du
Wieviele Stunden hat die Nacht
Wenn meine Zärtlichkeit erwacht
Spür'wie die Wärme deiner Haut
Das Eis in meiner Seele taut
Wieviele Stunden hat die Nacht
Wenn dein Gefühl mich hilflos macht
Es gibt für uns nur Liebe pur
Ce soir je t'aime mon amour
Bist mir ganz nah im Kerzenlicht
Und deine Augen streicheln mich
Ich lieg'in deinem Arm und sag'
was ich sonst nur zu denken wag'
Je t'aime mon amour
Wieviele Stunden hat die Nacht...
عشق برای تمام عمر
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
نگاه کن که درد پاییز منو تا کجا کشیده
انگاری هیچ کی تو عمرش قد من غصه ندیده
نگاه کن هر چی که ابره واسه درد من میباره
واسه فصل خیس و نمدار دیگه یک قطره نداره
خوب نگام کن بی تو سردم پر واهمه پراز درد
نذار اینجا دل ببازم توی این پاییز دل سرد
درد من از ادما نیست درد من از سادگیمه
دردی که مثل یه بختک رو تموم زندگیمه
من یه مردابی خستم واسم اغوش تو دریاست
درد اغوش تو بودن واسه من مثل یه رویاست
نگاه کن هر چی که ابره واسه درد من میباره
واسه فصل خیس و نمدار دیگه یک قطره نداره
خوب نگام کن بی تو سردم پر واهمه پراز درد
نذار اینجا دل ببازم توی این پاییز دل سرد
فردا شب هفتمین شب رحلت عزیزم مادر خوب و مهربونمه
او رفت و چشمان دردانه اش هنوز منتظر
رفتنت را باور ندارم هر چند که نیمی از بودنم در هیاهوی بین بودن و نبودن رفتن و ماندن گم شده
نفرین به سفر نفرین به فاصله نفرین به انتظاری که هرگز سر نیامد