یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

 

عشق برای تمام عمر

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه"

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

نگاه کن که درد پاییز منو تا کجا کشیده

انگاری هیچ کی تو عمرش قد من غصه ندیده

نگاه کن هر چی که ابره واسه درد من میباره

واسه فصل خیس و نمدار دیگه یک قطره نداره

خوب نگام کن بی تو سردم پر واهمه پراز درد

نذار اینجا دل ببازم توی این پاییز دل سرد

درد من از ادما نیست درد من از سادگیمه

دردی که مثل یه بختک رو تموم زندگیمه

من یه مردابی خستم واسم اغوش تو دریاست

درد اغوش تو بودن واسه من مثل یه رویاست

نگاه کن هر چی که ابره واسه درد من میباره

واسه فصل خیس و نمدار دیگه یک قطره نداره

خوب نگام کن بی تو سردم پر واهمه پراز درد

نذار اینجا دل ببازم توی این پاییز دل سرد

 

 

فردا شب هفتمین شب رحلت عزیزم مادر خوب و مهربونمه

او رفت و چشمان دردانه اش هنوز منتظر

رفتنت را باور ندارم هر چند که نیمی از بودنم در هیاهوی بین بودن و نبودن رفتن و ماندن گم شده

نفرین به سفر نفرین به فاصله نفرین به انتظاری که هرگز سر نیامد

 

 

 

 

 

دهقان فداکار پیر شده چوپان دروغگو عزیز شده شنگول و منگول گرگ شدن کوکب حوصله مهمونو نداره کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه روباه و کلاغ دستشون توی یه کاسه هست حسنک گوسفنداشو ول کرده توی شرکت آبدارچی شده آرش کمانگیر معتاد شده شیرین خسرو و فرهادو پیچونده و با دوست پسرش رفتن اسکی رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و با موتور میرن کیف قاپی راستی چه به سر ما ایرانی ها اومده؟؟؟؟

 

خواهش

تبر خورده کدام درختی
که بی تو
پنهان ترین اندیشه ها
در آهنگ بی اندام کنده ها
شعله می کشند؟
خواهش رنگین کدام سطری
که در انحنای ذهن کتابها
قفس های زمینی را
بر تپش های طی شده در تاریکی
می غلتانی ؟
در دست کدام انسان
یا زیر بال کدامین پرنده ای
که واژه های سکوت کرده را
از دوش زمین و آسمان
بر می داری؟
ای تفکر روشن تر از روشنایی
ای قلم
ای دست سوم من
در کجای بی اندام کدام خواهشی؟