یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی
یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی
از این بیراهه سرسبز هزاران کس هزاران روز می رفتند و تن را در شمیم شعر کوهستان به دست خلسه میدادند .
سحرگه شیر داغ کلبه کوهی چه سکر آتشینی داشت.
نگاه رهروان باران ایمان بود . قدمها محکم و راسخ نقوش دوستی می کاشت و شرم غنچه های تازه بالغ را لباس نو می پوشاند.
تو می یدی تو می دیدی پل دستان پاکی را که چونان پیچک و پایه تفاهم را شکوهی تازه می دادند.
تو می دیدی غزلهای غزلساز طبیعت را که در زهدان کوهستان به فکر روز میلادند . تو می دیدی اصالت را.
پاییز غریب
جمعه 14 بهمنماه سال 1384 ساعت 11:05 ب.ظ