یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

 

" من در این آبادی پی چیزی می گشتم!

پی خوابی شاید!

پی نوری ، ریگی ، لبخندی...

 

خداوندا!

 آرامش عطا فرما! تا بپذیرم، آنچه را که تغییر نایافتنی است

قدرتی ده! تا تغییر دهم آنچه را که می توانم

و بینشی!

تا تفاوت این دو را بدانم..."

 

بار الهی! موسیقی بودنم را با حضورت موزون کن!

ناکوکم خدا!!! کوکم کن!

مر آنچنان توانمند کن! خدایا! تا با لبانم موسیقی حضورت را بنوزم!

نت های روح بخش بودنت را به قلمم بیاموز! خدا!!!

قلبم را از آلایش ها در امان بدار!

معبود من! قبلم را سزاوار معبودم قرار ده!

 

"در دل من چیزی است!

مثل یک بیشه نور!

مثل خواب دم صبح!

وچنان بی تابم!

و چنان بی تابم!

که دلم می خواهد، بدوم تا ته دشت!

برم تاسر کوه!

دورها آوایی است! که مرا می خواند..."

*******************

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را

اینگونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم

-        ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

 

*****************

 

گوش کن میشنوی
وزش غربت را؟
من غریبانه به خوشبختی خود مینگرم
سبزی باغ بهاران که دادند به من
آتش عشق که بخشید و سپردن به دلم
شوکت زیبایی
خنده های شیرین
این همه خوشنامی
از همه وام به من داد خدا
تا ز خوشبختی خود سیر شوم.
توی این باغ امید
پشت دیوار خدا
مرگ از روزنه ایی مینگرد
او مرا میبیند.
................
گوش کن میشنوی
نغمه ی هستی را؟
تو به من میبخشی
هر چه در دل داری
آتش خشم مرا میبخشی
سایه ی سبز مرا میبلعی
دستهایت تو نگاهت همه را میبخشی
تو مرا میبری تا جنگل مهر
روی سبزی خیال
با هم از شاخه ی یک سرو بلند
به خدا مینگریم میخندیم میخوانیم
پشت یک بوته ی سبز
مرگ را میبینم که به ما مینگرد.
...................................
گوش کن میشنوی
جنبش هستی را؟
توی آن خانه زنی میزاید
جنگ غوغایی میان زن و درد
توی تاریکی شب
کودکی اولین گریه ی خود را
به جهان میبخشد
روی تصور حیات
مرگ را میبینم
پشت لالایی مادر پیداست
همه را مینگرد
گریه ی کودک را میبیند
بازی بچه ها را با هم
شور و شر پسران
توی خاکی زمین
بازی دخترکان
عمو زنجیرباف و گرگم به هوا
همه را مینگرد میبیند
خانه ی مدرسه را
که زفریاد و هیاهو غوغاست
تو کلاس روی هر درس و کتاب
پای هر تخته سیاه
روی گچ خورده ی دستای معلم
روی فریاد مدیر
روی حرفای معلم که میگه
بچه ها درس تمام.
مرگ را میبینم
خیره است بر همه جا.
.........................
گوش کن میشنوی
سوزش سردی را؟
خاک را میبینم
دست سردش به من انسی دارد
خاک را میبویم
میزنم غلت در آن گیسوانم پر خاک
تو به من میگویی
چشمه ی سبز خدا جاری است
جسم خاکی خودت را بشوی
آب بر چهره زدم
مرگ در چشمه ی جوشان پیداست
او مرا میبیند
با دو چشمان سیاهش که پر از تنهایست
با دو ابروی بهم پیوسته
و لبانش که پر از حرف سکوت است و سکوت
ساکت و سرد و مصمم
خیره بود بر همه چیز.
.......................
گوش کن
میشنوی نبض هستی مرا؟
همه را می بخشم
به امیدی که به من خواهی داد
و نگاهی که به من خواهی کرد
همه را میبخشم
به سلامی که به من خواهی گفت
مرگ را میبینم
که به ما مینگرد
روی میتابم از او
وحشتم نیست از آن چشم سیاه
چونکه چشمان تو را میبینم.