یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

از این بیراهه سرسبز هزاران کس هزاران روز می رفتند و تن را در شمیم شعر کوهستان به دست خلسه میدادند .
سحرگه شیر داغ کلبه کوهی چه سکر آتشینی داشت.
نگاه رهروان باران ایمان بود . قدمها محکم و راسخ نقوش دوستی می کاشت و شرم غنچه های تازه بالغ را لباس نو می پوشاند.
تو می یدی تو می دیدی پل دستان پاکی را که چونان پیچک و پایه تفاهم را شکوهی تازه می دادند.
تو می دیدی غزلهای غزلساز طبیعت را که در زهدان کوهستان به فکر روز میلادند . تو می دیدی اصالت را.

و بر جای ماندگی

شاخه های یک گیاه مرده بر دیوار

پشت میله میله زندان

نه در ان فصل سبز و سرد پر باران

که میان میله تا دیوار

فاصله است بسیار.

............................................

در این یخ زده ایام هیاهویم نیست

گرمی و شوقم نیست

بودنم پوشالیست

و رگ عمر عزیز میزند

لیک درونش خالیست.

 

هشت سال است دلم میگیرد

اسمان بی پر و بال است دلم میگیرد

وطنم را به تو خواهم بخشید

وطنم رو به زوال است دلم میگیرد

خنده هایی که حرام است عزیز

گریه هایی که حلال است دلم میگیرد

جاده چشم و دلم بارانیست

شاید او فکر شمال است دلم میگیرد

خواب دیدم به وطن خواهم رفت

اه این فکر و خیال است دلم میگیرد

شکل پاییز و غریبم عزیز

وه که برگشت محال است دلم میگیرد.