بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم" .
صدای پای آب ، از اعماق باغ می آید . از پشت پرچین ، صدای پای عرفان می آید صدایی که دور می شود اما رفتنی نیست . صدا همیشه می آید . اگر ما نمی شنویم ، عیب از گوش های ماست .
روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت . هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید . هر چه دیوار از جا خواهم برکند . رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد . بارش لبخند" .
انگار همین حالا بود که گفت : "من از هجوم حقیقت به خاک افتادم" .
نگاه کنید ، آنجاست . دارد از شاخه ی نور بالا می رود . دست دراز می کند . از خوشه ی عرفان چیزی می چیند . پائین می آید بی صدا ، آرام و مهربان در باغ فلسفه گردش می کند . می رود "تا ته کوچه ی شک" اما بر می گردد
سلام دوست گرامی
آمدم ببینم اینکه چون من تا نیمه شب بیدار است کیست؟
البته اگر ایران باشید!!!
سلام خانوم گل. خیلی قشنگ بود. چرا آپ دیت نمی کنید عزیز کم پیدا شدید؟! پیشم بیای ها... خوشحال می شم از دیدنت. در پناه خدا شاد موفق و پایدار باشی.
چه مسخره مث همیشه چرت میگی. حسنی کجاس راستی چاخانگوی عقده ای