یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

 

 

بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم" .
صدای پای آب ، از اعماق باغ می آید . از پشت پرچین ، صدای پای عرفان می آید صدایی که دور می شود اما رفتنی نیست . صدا همیشه می آید . اگر ما نمی شنویم ، عیب از گوش های ماست .

 روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت . هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید . هر چه دیوار از جا خواهم برکند . رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد . بارش لبخند" .
انگار همین حالا بود که گفت : "من از هجوم حقیقت به خاک افتادم" .
نگاه کنید ، آنجاست . دارد از شاخه ی نور بالا می رود . دست دراز می کند . از خوشه ی عرفان چیزی می چیند . پائین می آید بی صدا ، آرام و مهربان در باغ فلسفه گردش می کند . می رود "تا ته کوچه ی شک" اما بر می گردد

نظرات 3 + ارسال نظر
رسول تائب پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:07 ق.ظ http://fatholmobin.blogsky.com

سلام دوست گرامی
آمدم ببینم اینکه چون من تا نیمه شب بیدار است کیست؟
البته اگر ایران باشید!!!

پارمیس دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام خانوم گل. خیلی قشنگ بود. چرا آپ دیت نمی کنید عزیز کم پیدا شدید؟! پیشم بیای ها... خوشحال می شم از دیدنت. در پناه خدا شاد موفق و پایدار باشی.

- یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ق.ظ http://-

چه مسخره مث همیشه چرت میگی. حسنی کجاس راستی چاخانگوی عقده ای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد