یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

 

 

دنیا دست کیه خدا میدونه

نظرات 4 + ارسال نظر
سیما جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:12 ب.ظ

سلام
بعد از ماهها یادت افتادم، گفتم یه حالی ازت بپرسم. حسن آقا چه طورن؟ راستی نمیدونستم تنها دختر دنیایی که کلی خاطرخواه داشتی و داری!!! امیدوارم موفق باشی دوست عزیز!

حسین متولیان شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ http://botgar.persianblog.com

سلام آبجی جون....انقده ذوق کردم وقتی کامنتت رو دیدم...الان بال در آوردم....داداشیت داره از این دنیا یواش یواش میره....اینو فقط به تو میگم... کبدم چرب شده... دکتر احتمال سیروز کبدی داده...و میگه هیچ علاجی نداره مگر با سلولای بنیادین...دوس داشتم با خودتو شوهرت حرف بزنم...از طرف من ببوسش...یاد روزایی افتادم که عمل کرده بودی سرتو...بی خیال خوشبخت باشی عزیزم

پارمیس یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:50 ب.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام خانوم گله. دست خداست. دست خود خودش. مطالب جالبی می نویسی. انشا الله که همیشه پیروز باشی. منو فراموش نکنی خانومی. یا حق.شاد باشی.

سیما دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://simaorama.persianblog.com/

سلام
این موضوع هیچ ربطی به مسعود نداره، فکر کنم اگه دقت میکردی نوشتم سیما، ننوشتم سیما و مسعود. میتونستی با خودم مطرح کنی، تو وبلاگ موقتم بنویس. در ضمن بده حالتو پرسیدم؟ به هرحال اگه کاری داشتی میتونی اینجا برام بنویسی. موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد