یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

منتظر

در کوچه پس کوچه های ساکت و خاموش این شهر

هزاران صدای خوش سر زنده

با هزاران گام خسته و پای برهنه در گذر است

در کوچه پس کوچه های  ساکت و تاریک این شهر

خلایی از هستیست یا قهقه ای از مستی

در کوچه پس کوچه های سرد و سیاه این شهر

تنها یک صداست که منتظر میماند

خاطره ها همه به خواب ابدی فرو رفته اند

ارزشها همه به تهی بودنست

من این منه خالی این مرده زنده مان

منتظر

هنوز هم منتظر چشم به جاده

از پس پنجره بسته

به انتظار نشسته ام

پس چرا نمی ایی

تو ای مرگ

نظرات 11 + ارسال نظر
بچه مخفی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:15 ق.ظ

مرگ هم در این دوره زمانه بازی‌‌ش گرفته و چشم انتظارمان می‌گذارد:(

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:17 ق.ظ

مرگ هم در این دوره زمانه بازی‌‌ش گرفته و چشم انتظارمان می‌گذارد:(

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:20 ق.ظ

من به دور دست ها می نگرم

به مرگ تدریجی خورشید

به غربت پرچین های باغ

وزمزمه رودخانه ای که تنهایی ماهی ها را

در خود نهفته است

به جاده یی که در اندوه رفتن مجاله می شود

به تصورگیج مرداب

به اندوه بی رنگ پروانه

وانتظار فرسوده آسیاب های بادی.....

من احساس پرندگان مهاجررا می فهمم

می دانم کوچ سر آغاز تجربه های طولانی ست....

من دست های سرد زمستان را لمس کرده ام

ومی دانم

عمر آدم بر فی

خیلی کوتاه است......

من اشتیاق مر طوب خاک را در تصور آبی باران دیده ام

هنوز،درک فانوس ها از سیاهی شب مسموم است

و تاریکی،از فهمیدن سو سو های بی قرار عاجز مانده

من راز شب ها را می دانم

و تخیل سربی رنگ زنجره هارا

برای ماه معنی می کنم......

وقتی نمانده است

ورفتن در تشویشی گنگ یخ زده است

من سالهاست

که در افکار سرد مرگ پوسیده ام

ارش شهابی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:20 ق.ظ

من به دور دست ها می نگرم

به مرگ تدریجی خورشید

به غربت پرچین های باغ

وزمزمه رودخانه ای که تنهایی ماهی ها را

در خود نهفته است

به جاده یی که در اندوه رفتن مجاله می شود

به تصورگیج مرداب

به اندوه بی رنگ پروانه

وانتظار فرسوده آسیاب های بادی.....

من احساس پرندگان مهاجررا می فهمم

می دانم کوچ سر آغاز تجربه های طولانی ست....

من دست های سرد زمستان را لمس کرده ام

ومی دانم

عمر آدم بر فی

خیلی کوتاه است......

من اشتیاق مر طوب خاک را در تصور آبی باران دیده ام

هنوز،درک فانوس ها از سیاهی شب مسموم است

و تاریکی،از فهمیدن سو سو های بی قرار عاجز مانده

من راز شب ها را می دانم

و تخیل سربی رنگ زنجره هارا

برای ماه معنی می کنم......

وقتی نمانده است

ورفتن در تشویشی گنگ یخ زده است

من سالهاست

که در افکار سرد مرگ پوسیده ام

امیر چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام
فقط میتو نم بگم احسنت
تا بعد

امیر چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام احسنت
تا بعد

امیر چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام احسنت
تا بعد

بابک چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:55 ب.ظ http://babak1363.persianblog.com

قالب جدید مبارک

مطلب قشنگی بود مرسی

بچه مخفی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:50 ب.ظ

دیدی بالاخره پینگ شدی؟=d>

ترنم چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ب.ظ http://reza-khoy.blogsky.com

سلام
یکی اینکه: زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق.
یکی هم: پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار.
فکر کنم همه چی رو گفتم.
یا حق........

Ho3iN چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:07 ب.ظ http://ho3iin.blogsky.com

منم به انتظار نشستم ولی مطمئنم که مرگ نیس !‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد