یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

ناباوری

بیدار شو بیدار شو باید بری مدرسه دیرت میشه ها

مامی اخه قلبم درد میکنه خیلی درد میکنه

ای وای چرا؟ از کی درد میکنه ؟ باید زود ببرمت دکتر .

با گیجی و دست پاچه میره طرف تلفن که زنگ بزنه به دکتر گوشی رو بر میداره اما انگار چیزی توی ذهنش جرقه میزنه . بر میگرده دوباره کنار تخت خواب میپرسه

کبوتر کوچولو قلب کجاست؟ به مامی نشون بده ببینم

دست میره روی ناحیه شکم و مرکز درد رو نشون میده

اینجاست قلبم . اینجا درد میکنه

صورت عصبانیه اما به زور خنده رو داره کنترل میکنه .خدا میدونه توی دلش داره چی میگه. اما خودش رو کنترل میکنه و با حالت خشک و جدی میگه

داستان چوپان دروغگو رو برات چند بار تعریف کردم

مامی اینقدر

و دو تا دستا و دو تا پاها میره بالا چون هنوز تا ۱۰ رو یاد نگرفته

خب پس چرا دروغ میگی؟ من دیگه حرفات رو باور ندارم . خوب نیست یک کبوتر کوچولو از حالا برای مدرسه نرفتن دروغ بگه . بلند شو باید حاضر بشی

بلند میشه با دلخوری همچنان که دستش روی دلشه به سمت دستشویی میره اروم زیر لبش چیزی میگه که هیچ کی جز خودش نمیشنوه

اخه من دروغ نگفتم درد میکنه

لباسهاش رو میپوشه کیف مدرسه رو میندازه روی دوشش . صبحانه رو نمیخوره و میره توی حیاط کنار ماشین تا مامی بیاد

نیم وجبی از حالا میخواد سر منو شیره بماله . چه فکری هم به سرش زده منو بگو چه ترسیدم

وارد مدرسه میشه میره سر کلاس

۱ ساعت بعد

تلفم خونه زنگ میزنه گوشی رو برد میداره . بله ؟ چرا؟ چی شده؟ گفت درد داره فکر کردم از مدرسه داره فرار میکنه

دنبالش میره بغض گلوش رو فشار میده

کبوتر کوچولو ببخشید مامان اخه تو اشتباه گفتی قلب که اونجا نیست دخترکم

با بی حالی همچنان که ولو شده روی صندلی ماشین میگه

اخه خود شما همیشه میگفتی کبوترای من توی قلبمن توی دلم جا دارن خب منم قلبم درد گرفته دیگه مگه اینجا اسمش قلب نیست ؟

تازه به سادگی حرف کودکانه پی میبره دیگه اختیار اشک از دستش در میره و با صدای بلند میزنه زیر گریه

دخترم تو درست میگی .کوچولوی نازم حق با توست . من باید برات بیشتر توضیح میدادم

این داستان یک حکایت از گذشته های دور بود و حقیقی

حقیقتی که هنوز هم بارها و بارها به خاطر نرسیدن مفهوم اتفاق میافته اما به زیبایی دوران کودکی و محبت خالص مادری ختم نمیشه بلکه مولود هزاران هزار

مفهوم دیگری میشه که دیگه حتی در خیال و تصورت هم جا نداشته و تو اصلا بهشون فکر هم نمیکردی .

عجب دنیای پلیدیه

از این دنیای ننگین و دروغین عاصیم دیگر

 

نظرات 13 + ارسال نظر
سفرکرده یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:33 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

کامل خوندم در عین سادگی بسیار زیبا و پخته و عالی بود
دلت دریا .....

تبسم یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:20 ق.ظ http://tabassom7.blogspot.com

دنیای کودکی حقیقی ترین تصویر انسانه که هنوز با هیچ پلیدی آلوده نشده

آرش یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:30 ق.ظ http://arash54.mihanblog.com

فکر نمی کنی باید بهم لینک بدیم؟

ترنم یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ق.ظ http://reza-khoy.blogsky.com

خیلی جالب بود .:) به ما هم سر بزن ؟آپ کردیم . قاچاقی

بابک یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:20 ب.ظ http://bache-khoshtip.persianblog.com

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت

در تهاجم با زمان اتش زدم ؛ کشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم

یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم

تا تمام خوبی ها رفتند و خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر بودن ؛ همه صبر و قرارم رفت

بهارم رفت عشقم رفت

بابک یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:31 ب.ظ http://bache-khoshtip.persianblog.com

سلام .. بلاخره در انتهای این جاده ؛ جایی برای من پیدا میشه .. شاید امروز شاید روزهای ندیده..نمیدونم...!! بیا تا با هم درد این جاده رو تحمل کنیم........بهت لینک دادم ...لزومی نداره که تو به خاطر لینک دادن من اینکار رو انجام بدی .... زندگی سخت است بسی ....... زندگی هنر شاختن اینده در امروز است // خوش تیپ باشی

پوریا یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ب.ظ http://ashkhaye-asheghoneh.persianblog.com

سلام نادیا جون.خوبی؟ من برای اولین باره که میام اینجا و اسم وبلاگتو از دلکده من پیدا کردم. خیلی خیلی وبلاگت قشنگه همینطور متنات.
من آپم البته شاید برای آخرین بار. خوشحال می شم بیای نظر بدی.
موفق شاد و امیدوار باشی پوریای عاشق

taranom یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ب.ظ http://reza-khoy.blogsky.com

salam nadiaye aziz . manonam ke be ma sar mizani hale dostemonam khob shode be lotfe doahaye dostan .up kardim sar bezan .dar zemn kheyli ghashang neveshty .

بچه مخفی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:58 ب.ظ

مرسی نادی جونم..اون چیزایی که گفتی همش نظر لطفت بود:) آهنگتم الان شنیدم..گفتم که گوش خواهم گرفتش:) قشنگ بود مث قالبتو نوشته تو عکست!:) دیگه تعریف بسه:))

توپولی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:27 ب.ظ http://topoli6612.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود
موفق باشی

گناه مقدس دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:17 ق.ظ Http://sinsainet.blogsky.com

سلام دوست غریب مث خودم
حالت خوبه با غربت چی میکنی میدونم تحملش سخته ولی باید تحمل کرد دیگه
واقعا لذت بردم از خوندن مطلب چقدر خوبه که مثل بچه گیهامون همون طور ساده باقی بمونیم
نه بدونیم که دل چی - دل دادن چیه - تا هیج وقت هم معنی دلتنگی رو نفهمیم
من اپ کردم خوشحال میشم پیشم بیایی
راستی تبادل لینک رو هستی

نازنین(زندگی) دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:36 ب.ظ http://www.mohabbat.blogfa.com

نادیا جون دوباره به وبلاگ گناه مقدس برو // تو با عجله براش نظر نوشتی // سارای عزیز ایشان در میان ما نیست //
اگر بتوانی بروی و حرفت را اصلاح کنی بد نیست // فکر می کنم جمله ای که نوشتی داغ او را زنده کرده است ///
در نوشته هایت خیلی دقت به خرج بده .

بابک سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ق.ظ http://babak1363.persianblog.com

زیبا بود مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد