چیزی برای گفتن نمیماند وقتی هیچ گوشی شنوا نیست.
دلیلی برای نشان دادن حقیقت نمیبینم وقتی که قاب چشمها را مه گرفته است
بهانه ای نمیتوانم بگیرم وقتی تمام بهانه ها را تو یک جا گرفته ای
محکومیتم را میپذیرم چون تنها چیزی که برایم باقی گذاشته ای همین است
یک صندلی برای رویاهایم نگه داشته بودم که انهم برای تو
تو دوست بودی یا دشمن ؟ چرا صدایم کردی؟؟؟؟؟؟؟؟