چه سیاهی با شکوهی . ادمی را حیران میکند
ستاره ها اویزان از درختان مثل خوشه خوشه اندیشه های درخشان
امشب به بلندای قله دماوند تنهایم
قطره قطره از نوک انگشتان شب شراب میچکد
و در خیالم گل یخ شکوفه میزند
و بر لبانم ترانه واپسین دیدار تو
در چشمانم همواره نقش چشمان زیبای توست
ان زمان که در حسرت ازادی
مژگانت از اسمان پاییزی چشمانت گل اشک میچید .