یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم بنشینی یا بروی

یک صندلی کنار رویاهایم از ان تو ٫ بنشینی یا بروی

مینویسم بر روی ورقی خیالی

میفرستم بر روی دریایی طوفانی

برای آنکه

هست و نیست

برای آنکه میاد و می رود..بی آنکه بدانم

میگویم برای انسانی محصور دیوار تن

برای خویش

اینگونه است رسم غربت در دنیایی که درخت را به امید تبر پرورش میدهند

هدیه ای از یک دوست

 

 

بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم" .
صدای پای آب ، از اعماق باغ می آید . از پشت پرچین ، صدای پای عرفان می آید صدایی که دور می شود اما رفتنی نیست . صدا همیشه می آید . اگر ما نمی شنویم ، عیب از گوش های ماست .

 روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت . هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید . هر چه دیوار از جا خواهم برکند . رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد . بارش لبخند" .
انگار همین حالا بود که گفت : "من از هجوم حقیقت به خاک افتادم" .
نگاه کنید ، آنجاست . دارد از شاخه ی نور بالا می رود . دست دراز می کند . از خوشه ی عرفان چیزی می چیند . پائین می آید بی صدا ، آرام و مهربان در باغ فلسفه گردش می کند . می رود "تا ته کوچه ی شک" اما بر می گردد

 

 

دنیا دست کیه خدا میدونه